من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
همین که اینقدر بعضی افکار را ignore میکنم که دیگر حتی alarm هم نمیدهد. همین که خودآگاه یا ناخودآگاه قسمتی از خودم را ندید میگیرم که قسمت دیگر حواسش پرت نشود. همین که (بعد از کلی طفره رفتن برای فکر) هر چه فکر میکنم دلیل قانعکنندهای برای بعضی تفکراتم پیدا نمیشود و باز هم نمیتوانم تشخیص دهم که «پس چرا باید؟؟!!؟؟.... ولی باید!!» همین که بر خلاف حسابکتابهای آخر هر سال، خیلی چیزها بی حساب و کتاب ماند و پروندهشان مختومه نشد. همین که بی دلیل در روزهای قبل، نوشتن همین خطوط ساده را هم مدام به تعویق میانداختم و باز نشان دادم که یک «دیقه-نودیام». همین که حالا هم صد بار مینویسم و خط میزنم... و خیلی همینهای دیگر، یعنی بخشی از «خود-سانسوریام» (حتی برای خودم) صحت دارد. -- پینوشت: اینکه اینقدر برای خودم مجهول باشم و نفهمم که مجهولم، در چشمم آدمها را ترسناک و (البته!) جالب میکند.
نظرات شما عزیزان:
پرونده های بازی که از این سال به اون سال میکشم دنبال خودم هم یک عادت شده
ضمنا مجهول بودن به مراتب قوی و غنی و عمیق از کتاب باز بودن بهتره
هییییی نود و سه من خیلی جدی شدم
پاسخ:
نبینم اینقدر جدی صوبت میکنی!!! خب البته خودسانسوری در مقابل یه جماعتی نه تنها خوبه لازم هم هست... برا خود آدم یه کم برام عجیب بود... که البته دارم فکر میکنم اینم خیلی عجیب نیست یحتمل... مثلا یه دلیلش میتونه این باشه که آدم اونقدر یه قسمتی که فکر میکنه نباید باشه رو سانسور کنه که دیگه واقعا نباشه!!! یا مثلا بخواد فکر کنه نزدیک آرمانهاشه... چه میدونم... اینم یکی از پروندههای بازه!!